رمان گرگینه ی من

p⁶

ته : بیا بریم بگم
ات : دنبال دیونگ رفتم و دهنم رو شستم و سرم را انداختم پایین و توی فکر بودم و راه می رفتم چه خوردم به یه چیزی... سینه ی ته بود... سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم که...
کوک : شما باهمید؟!
ات : چی؟! نع...کی گفته؟!
کوک : می‌دونم ضربان قلب‌هاتون رو حس کنم
ته : کوک (عصبی)
ات : راستی نگفتی من چرا دندونم این شکلی است
ته : بشین... خوب آقای کوکو بیا خرابکاریاتو جمع کن (جدی)
کوک : خوب خانم؟!
ات : آت
کوک : خانم ات ببین منو از این به بعد این چیزا طبیعی هست... ببین منم دارم (نشون میدن)
ات : چرا داریم؟!(تعجب)
ته : آت کوک خون آشامه
ات : جان؟!.. شوخی می‌کنی؟!... خون آشام؟!
ته : آت الان وقت شوخی نیست... کوک اومده بود توی شهر گشت بزنه بعد اینکه با تو تصادف کرد تو غش کردی و تو رو گذاشتیم توی ماشین...کوک... گشنه بود به خون احتیاج داشت وقتی پیاده شدم برم از اهدای خون خون بگیرم تو رو گازت زده بود... و بعد گاز گرفتنش تو هم خون آشام شدی
ات : یعنی.. من الان خون آشامم؟!
ته : آره... یعنی یه جورایی
کوک : چیزهایی که قبلا نداشتی رو حس می‌کنی؟!
ات : ...
دیدگاه ها (۰)

رمان گرگینه ی من

رمان گرگینه ی من

رمان گرگینه من

رمان گرگینه من

#تناسخ_یک_مافیاPart:11 ات: وایییی خیلی نگرانم یعنی ر.ا کجا ر...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط